خاطره دیدن دربی در پادگان سنندج

✍️دفترچه خاطرات من؛

? به قلم: محمود فخرالحاج از قم

میخواهم ازخاطره شیرینی که دردوران آموزشی خدمتم رخ داد حرف بزنم ، اول بهتر است بگویم که کجا بودم و چگونه گذشت . خاطره هاست فقط یک دفترو کاغذ نیست ، یک دست نوشته ای طلایی است که خاطره نام گرفت .

من درکردستان شهر سنندج خدمت آموزشی را گذراندم آن هم درفصل زمستان و خودتان خوب می دانید سرمای طاقت فرسایش را که چگونه است . خاطره شیرینی که دراین سه ماهه برایم اتفاق افتاد وآن هم درآن شرایط نسبتا سخت درمورد همین استقلال است ، ظهر روزجمعه ۷ اسفند زمان بازی استقلال-پرسپولیس بود که توانستیم بااصراررضایت فرمانده گروهان خودمان را جلب کنیم تا بازی را ازتلویزیون بصورت مستقیم ببینیم ، واقعا چه شور وحالی داشت ، ازیک طرف مقررات سکوت و ازطرفی آن شورو حالی که واقعا قابل توصیف نیست ، نمی توان روی کاغذ آورد ،ولی درهرحال باهرجان کندنی بود به موقع جلوی تلویزیون نشستیم و شروع به آن شروع ، بلوا و فریاد به آن تمام شدن همه خاطره بود ، تنها بازی که شاید نه بلکه حتما به دل نشست همین بازی بود ، خب برایتان صاف و ساده بگویم به آن شوری که بعد از زدن اولین گل استقلال افتاد انگار زلزله ای به پا شد . استقلالیهای گروهان جیغ های سرسام آور وازآن طرف که جناب سروان اعلام سکوت کرده بود اصلا مگرمی شود بازی به این حساسی و گرمی را دید وسکوت کرد…. ازگل مساوی پرسپولیس چه بگویم که انگار آب سردی بود بر پیکر گرم ما استقلالیها طوری که چند قطره اشک هم برچشمان آبی مان جاری شد ، ولی نه انگاربازی هنوز ادامه دارد و نود دقیقه است ، وای از زمانی که گل دوم پرسپولیس زده شد ،وقتی گل اعلام شد و آفساید پر….. چند دقیقه بعد یک طرف گروهان غم و یک طرف فریاد شادی بود ، همه چیز راازیاد برده بودیم ،همه دغدمه مان شده بود فوتبال ، فوتبال ، فوتبال….از گل مساوی کاپیتان فکری چه بگویم که انگار بمبی آبی بود ، بیچاره فرمانده گروهان که هرلحظه جلوی تلویزیون را می گرفت و سکوت می داد ، ولی مگر می شد این همه عاشق را کنترل کرد ، نود دقیقه یک دیگ جوشان درحال جوشیدن بود و نمی شد سردش کرد ، همه چیز متعادل بود و ازیک طرف آبی ها منتظر گل پیروزی بودند ،تا زمانی که دقیقه ۹۰ شد طوری که امیدمان تمام شد ومنتظر سوت پایان بازی بودیم تا تلویزیون را خاموش کنیم که گل طلایی زده شد ،بمب که نبود ،زلزله ساری بود که همه چیز را خاموش کرد ، قربانی شادی ساز یک گروه و عزا آورگروهی دیگر شد ….
خب مقررات سکوت را شکستیم و بعد از بازی چوبش را هم خوردیم ولی هر چه بود به جان خریدیم تا این بازی را ببینیم و خدا را شکر هم دلمان شاد شد و استقلال پیروز و یک روز خوش را برایمان بر جای گذاشت . با اینکه ۱۳ سال از آن تاریخ و آن خاطره می گذرد اما هرگاه به دفترچه خاطراتم سرمی زنم یکی ازبهترین خاطره های شیرین دوران سربازی ام در همان دوره سه ماهه آموزشی اتفاق افتاد که با خواندن چندین و چند باره این خاطره هنوز که هنوز است به وجد می آیم ، امیدوارم شما دوستان آبی ام هم از خواندن این خاطره لذت برده باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.